۱۳۹۸ مهر ۱۱, پنجشنبه

شعر

آزادگی....

هر انسانی محصول افکار خویش است
باید بزرگ اندیشید تا بزرگ شد
به انسانیتمان نظم بدهیم
به بشریت به آزادگی    به قید و بند ها   به باید و نباید ها    به کردن و نکردن ها    و به ناتمام هایمان    نظم بدهیم.
اندیشه را پر کنیم از نجات و وجدان و نگاهی
و وقار را تغییر دهیم حتی اگر به جنبشی نیرزد
حرف با اطمینان بزنیم و به صدا ها فرصت بدهیم و به قول سهراب ریه را از ابدیت پر و خالی بکنیم
سوی باغ انزوا و سکوت و روشنی در بگشاییم و سیب آزادی را با لذت بخوریم.
که اگر آزاده ای انکار نیست
و این افتادگی اجبار نیست
هر کس می تواند عارف باشد اگر فهم او را فرصت دهد
هر عارف می تواند سلطان باشد اگر دولت او را قدرت دهد
خلاصه عرف هجایی ست میان عادت و فطرت تن
و اگر باج دهی سود کنی نه داد می ماند و نه فرصت عدل
حال برای همدلی چاره کنیم
چاره بیچاره را بی چون و چرا راضی کنیم
که اگر عدل نباشد قانون کاغذی بیجان است
و اگر مهر نباشد جامعه به وفور بیمار است.