۱۳۹۴ آذر ۱۶, دوشنبه

میله ها ....




دلنوشته ای از : سپیده کرامت بروجنی
میله ها ....
میله ها را برچشم ها می گذارند نه بر دهان و ریش وسبیل
دیوار را بر سیمان می کشند نه بر جبرواحتمالات و مکانیسم
قصه ی من از قصد نقاشی ها بلندپروازتر است سحرگاه درکمین،هستی و هسته ی پروانه وقتی پیله به خودش می تابید
سفره ای پاره و برگ خزان از نعمت
بپرسید ایمان چه رنگی است؟بگویند:بنفش
وقتی مارک پوما را به شلوار می زنند نشستن به چه معناست؟
وقتی یک تلفن همراه خواب را از چشم می گیرد زندگی به چه معناست؟
جایِ شکر ونمک که عوض شد محل خوردن تغییر می کند
جادوگر می خواند و شعبده باز تعبیر می کند
گِله از گلایل ها که چرا اینقدر انسان می میرد
ناله از آفتاب که سرقفلی از پنجره ها می گیرد
خبر از محفلی که آفتابه حکم گلدان دارد
خبر پارو ودانه که آدم برفی به خاکروب مانَد
میله ها را برچشم ها می گذارند نه بر دهان و ریش و سبیل
لفظی از ماهی ها مقدس تر و خورشید درکمین
دیوار را به سیمان می کشند وقصدی از نقاشی می گیرند.
بلندپرواز...بلندپرواز