۱۳۹۶ بهمن ۱۱, چهارشنبه

آزادی، ای آزادی

می پرسند از کجا آمده ای ، چه می گوئی ، به چه می اندیشی ، از کدام قوم و نژادی ، ایمانت چیست ، از کدام سرزمینی ، می گویم ، من حقیقتم ، عدالت و انسانیت خواسته ام فریاد مانده در گلویم برآمده از کوههای سر به فلک کشیده البرز از بلندای دماوند بال پرواز گشوده و فرود می آیم در سرزمین شعر گوته ، نوای بتهوون .همراه با دانوب آبی ، سوار بر بال چلچله اندیشه وخیال اشتراوس ، سفری دوباره آ غاز می کنم و تا دور دستها می سرایم ترانه عشق ، محبت و دوستی را
آزادی و برابری و عدالت را بر بلندای تاریخ بشریت .




سفری آغاز می کنم از دل تاریخ ، از شمال تا قطب جنوب . از کویر و دامنه کوه و کرانه های شرق تا دروازه های تمدن غرب.

همنوا با ناله های بردگان اهرام ثلاثه ، فرود می آیم چون مشت گره کرده اسپارتاکوس بر ستونهای سر به فلک کشیده امپراتوری رم ، می خوانم سرود آزادی و برابری را در سنای دروغ و تزویر سزار!می شوم ابراهیم و تبر به دست فرود می آیم بر بتهای تاریخ . بر کشتی نوح می نشینم و می دانم که حیوانات نیز حق حیات دارند.
دستی نورانی و عصایی معجزه گر بر پیکر موسی و می شکافم نیل را و تا بهشت موعود می روم .
همنوا با کر کلیسا ، تاجی زرین بر سر پادشاهی عیسی ، محبت و صلح را در جهان طنین انداز می شوم .
سوار بر شنهای داغ عربستان ، ندای برابری و برادری محمدی سر می دهم و رحمت را از دل گورهای دختران زنده بگور بیرون می کشم .
من عطش را در تشنگان حقیقت نینوا معنا کرده و می شوم وجدان بیداری انسان .
بر آرامش یوگا ، مدیتیشن به پرواز بودا در می آیم تا عرش را معنا ببخشم .
من گاندی ام با پارچه ای سفید ، بافته بر دستان رهایی از استعمار ! سرانگشتان عاطفه به گستره هستی مادر ترزا ،
صدای حقیقت جوی گالیله در زندان خرافه و نیرنگ انکیزاسیون.
فریاد انسان تحقیر شده و درمانده ام و تا پشت درهای زندان باستیل می تازم تا قهر تاریخی ام به یاد دژخیمان و خود کامگان آورد ” حقوق بشر” را .
به لباس متفقین در آمده ام و می خواهم جنگی ویرانگر و خانمانسوز را از بیخ و بن برکنم . تا پشت دیوارهای برلین—–
می روم و می شویم اشک از چشمان کودکان تنها ، زنان و مردان بی عشق ، دلداده .
مقاومتی به رنگ زرد در ویتنام ، بطلانی است بر تجاوز وخودکامگی ودر ژاپن ، صبر و بردباری ، آزادی و سرافرازیم را بر بمبهای هیرو شیما و ناکازاکی پیروز می گردانم .
با برباد رفته میخوانم ، نه شمال و نه جنوب اسکارلت را و با فریادهای لوترکینگ ، ایکس همصدا می شو م و با ماندلا بر آپارتاید می تازم .
من دستانی هنرمندم برپیکره مجسمه “آزادی” بر فراز کارتلها و تراستها .
من تب و تاب خاور میانه ام ، سرد نخواهم شد تا محو ستم و چپاول .
میشوم کودکی گرسنه در آ فریقا ، کودکی عصا به دست در افغانستان ، خاکستری پوش ، در کره ای که شمالش نام نهاده اند و کودکی مانده در اسارت تحجر اسلامی نیرنگ بازان روحانی و محرومیتی دردمند به عظمت هستی در جای جای جهان .
می شکفم در هنر ، ادبیات ، شعرو موسیقی .
در لبخند مونالیزا ، ایاصوفیه ، لوور ، تالارآئینه .
سمفونی شوپن ، موتسارت .
شوریدگی چنگ و رباب رودکی .
تفکری ناب در تراژدی هومر ، فلسفه افلاطون ، ابن سینا ، ابن خلدون . / اندیشه ای نو در روسو ، مونتسکیو ، نیچه و هدایت .
من با علم و تکنولوژی تاریکی را به نور رهنمون می شوم با ادیسون ، بل ، رازی ، پاستور و بیل گیتس .
شعر می شوم در نظم حافظ ، گوته ، نسین .
عاشق میشوم با لا مارتین .با فروغ و پروین تا بیرون کشم زنان انسان و انسانیت زن را از قعر حرمسراهای نفرت تاریخ. .
من زنم ، انسانم ، زبانم پارسی است و فریادم از جنس ” ندا آقا سلطان ” به رنگ سبز !
با پندار ، گفتار و کردار نیک اهورائیم با کوروش کبیر زادگاهم همنوا می شوم و می خوانم منشور حقوق بشر را :
منم کوروش ، شاه بزرگ ، شاه چهار گوشه جهان
آنگاه که بدون جنگ و پیکار وارد بابل شدم ، همه مردم گامهای مرا با شادمانی پذیرفتند . من برده داری را بر انداختم و به بدبختی آنان پایان بخشیدم . فرمان دادم همه مردم در پرستش خدای خود آزاد باشند و آنان را نیازارند . فرمان دادم هیچ کس اهالی شهر را از هستی ساقط نکند . من برای همه مردم جامعه ای آرام فراهم ساختم و صلح و آ رامش را به همه مردم اعطا کردم . به دنبال آزادیم ای آزادی.