۱۳۹۹ بهمن ۶, دوشنبه

سرکوب....

 

 

غرور در برابر یاس و دلسردی پشتیبان ماست.

خشم هم که به آن افزون شود مانند دارویی نیروبخش در وجودمان اثر می کند.

خلقمان رفته رفته دگرگون می شود و اثر فریاد های اعتراض از بین می رود.

و می بینی در لا به لای دلق فقر و فروتنی  بذر نفاق و اختلاف این مردم پنهان نیست.

سپیده دم هم دروغ است که شبهای تابستان را کوتاه می کند و چون برمی دمد تا بامداد زیاد مانده.

به هرحال این جمله در سر ما می چرخد و باز می گردد به سر ما.

نه یاری    نه طلوعی

نه ندایی و نگاهی

همیشه دنبال دردی برای نوشتن...

گاهی فهم هم با ما تبانی می کند چرا که خفقان این جامعه را جز این جامعه کسی نمی فهمد.

ما که تازه جرات گفتن این حرف ها را پیدا کردیم.

دروغ نگفتم اگر بگویم خاک خاورمیانه با آن تابش سوزان آفتابش سردی می آورد.

و ما مردم یا باید در جنگ ها کشته شویم یا خفت در دیکتاتوری را بپذیریم.

که کسی حتی نپرسید جنگ برای برابری یعنی چه.

یا میهن دقیقا کجاست که برای دفاع از آن یکدیگر را نکشیم.

خوشبخت ماهی جوی است که از حوضچه ی خانه ی ما فرار کرد.

انسان کتابی ست که اسم بزرگش را روی جلد می خوانی اما حرف های نا گفته ی درونش را نه.

در این کارمای تنگ و کوچک همه چیز مشخص شده جز اینکه چگونه زندگی باید کرد.

و ما همچنان همانقدر حرف می زنیم که خود را قانع کنیم اما جهان را نه.