۱۳۹۶ بهمن ۷, شنبه

شعر و نقاشی

تنِ مرد....


دلا میبینی که خورشید از شب سرد
چو آتش سر ز خاکستر بر می آورد
ز هر خونِ دلی سروی قد بلند می آورد
ز سرو های بلند قهری آشفته می آورد
آیینه دلی باب می شود
اشکی گریان می شود
بادی طوفان می شود
سیلی هیران می شود
ز ویرانه ها آشوب بلوا می شود
ز بلوا ها ندا ها فریاد می شود
ز فریاد ها ستم ها بیداد می شود
ز بیداد ها فردا ها بیدار می شود
بالا پایینی ها از کوه تا چمن
قطع و بت ریزی در دشت و دمن
همه ی صحرا ها گل برآشفته می روند
همه ی دریا ها باران ندیده می روند
باد و باران کوه و بُت همه اتحاد ما
میخوانیم برای وطن خاک پا به پای ما
آتشِ مسجد و دود فرزانگی
ستمگری باز بود بر سر بیچارگی
غم من غم مرد مرگ تن
مرد تن می دهد برای وطن


این شعر را برای تظاهرات اخیر ایران سروده ام