۱۳۹۶ بهمن ۲۲, یکشنبه

حق اندیشیدن

بحث آزادی اندیشه را میتوان یکی از بحث های پایه ای جامعه مدنی دانست . جامعه مدنی بدون آزادی فردی بیشتر به همان تمثیل معروف شیر بی دم و بی یال مولوی همانند است .




در اعلامیه جهانی حقوق بشر داشتن آزادی فکر ، وجدان و مذهب حق هر انسان دانسته شده است . البته این حق زمانی میتواند مفهوم و هستی کامل خود را پیدا کند که هر انسان بدون هراس ، اندیشه اش را بیان کند و همچنان بدون هراس بتواند مراسم مذهبی خود را به جای آورد . هر کس عقیده و اندیشه ای دارد و این عقیده و اندیشه را آگاهانه پذیرفته است . به آن باورمند است و آن را تبلور اساسی شخصیت و هویت خود میداند . اما اگر این فرد بنا بر حاکمیت استبداد چه سیاسی و چه مذهبی نتواند عقیده اش را بیان کند و نتواند برای خود در جامعه همفکرانی جستجو کند و همچنان نتواند که کسانی را به عالم فکری و اندیشه ای خود فرا خواند بدون تردید در چنین وضعی هرگز نمیتوان از آزادی راستین عقیده و فکر سخنی به میان آورد آزادی عقیده و اندیشه این نیست که ما به چیزی باورمند باشیم و آن را با خویشتن خویش تکرار کنیم و در بیان آن از موشهای گوش دار دیوار ها بهراسیم . آزادی اندیشه یعنی آزادی بیان آن . اگر آزادی بیان وجود نداشته باشد آزادی اندیشه از مفهوم خالی میشود . آزادی بیان مکمل آزادی اندیشه است . آن سوی سکه ی آزادی اندیشه است و اگر آن را از این سکه برداریم این سکه ارزش خود را در داد و ستد و گفتمان های فرهنگی ، سیاسی و اجتماعی از دست میدهد .
در اعلامیه جهانی حقوق بشر حق آزادی عقیده با حق آزادی بیان مطرح است . یعنی این که نه تنها کسی از داشتن عقیده ی خود بیمناک نباشد ، بلکه او بتواند افکار و عقاید خود را بدون هر نوع بیم و ممانعتی بیان کند و آزادی انتشار آن را نیز داشته باشد . آزادی بیان در طول تاریخ پیوسته از دغدغه های بزرگ بشری بوده است . اگر دیروز سقراط را جام شوکران نوشانیدند و منصور حلاج را به جرم گفتن (( انا الحق )) بر دار کردند و یا هم سلطان محمود غزنوی ، خطاب به ابوریحان بیرونی میگفت : سخن بر مدار نیت سلطان بگو ، نه بر مدار علم خود ! همه و همه نمونه هایی از شقاوت و استبداد است که میخواهد بر لب ها قفل نهد و بر دهان ها مهر بکوبد .
شمس الحق تبریز وقتی فریاد میزد :
« …تمام گفتن، می باید
و تمام شنودن !
بر دلها مهر است ،
و بر گوشها مهر است ! ))
در حقیقت میخواست تصویری عارفانه یی از اختناق سیاه روزگار به دست دهد .
امروزه این وضع به گونه ای دیگر ادامه دارد . یعنی تفتیش عقاید و اندیشه همچنان بر جای خویش باقی است . اما شیوه های تفتیش عقاید و شیوه های خاموش سازی روشنفکر دگرگون شده است . دیگر گالیله ای را به جرم بیان حقیقتی به محاکمه نمی کشند ، بلکه گالیله های امروزین به شیوه های دیگری خاموش میشوند . شاید هم گالیله های امروز را نخست میکشند و بعد بر جنازه اش اشک تمساح میریزند . از کسی پرسیدم که در این اواخر کمتر چهره اش در بحث ها و گفتگو ها دیده میشود ! گفت : در نهادی کار میکنم که برایم اجازه ی چنین بحث و گفتگو هایی را نمیدهد .انسان بدون آزادی عقیده و بیان یک مفهوم ناقص است ، یک مفهوم مفلوج است . چگونه میتوان انسان را با این همه ظرفیتی که دارد ناگزیر از آن ساخت که خاموش بنشیند . سیاه ببیند و سپید بگوید ! اجبار در عقیده ، چه اجبار مذهبی باشد و چه اجبار غیر مذهبی ، هیچگاه مفید نبوده است . اجبار در عقیده از هر نوع آن که باشد همیشه نکوهیده است .
اساسا عقیده ای که بر بنیاد جبر پذیرفته می شود ، عقیده نیست . عقیده ، انسان را قوت روحی می بخشد . عقیده ی جبری از چنین چیزی خالی است . انسان بی عقیده از انسانیت کم دارد . به گفته مولانا جلال ادین محمد بلخی :
ای برادر تو همه اندیشه ای
مابقی تو استخوان و ریشه ای
وقتی برای کسی اجازه بیان عقیده و اندیشه داده نمی شود ، در حقیقت آن کس از شخصیت تهی میگردد . مسخ میشود و به گفته استاد خلیل الله خلیلی (( به یک جعبه استخوان ، دو پیمانه خون )) بدل میشود . استخوان و خون و غریزه ، رشته های پیوند انسان با جانوران دیگر است . امتیاز انسان در خرد انسان و در اندیشه و عقیده انسان است . آنهایی که بر ضد اندیشه و خرد انسان قیام میکنند ، در حقیقت تیغ بر رخ انسانیت میکشند . در حقیقت میخواهند انسان را از ریشه اش جدا سازند .
مساله آزادی اندیشه و آزادی بیان امروزه از چنان اهمیتی در حیاب سیاسی – اجتماعی کشورها برخوردار است که حتی دیکتاتور ترین نظام ها هم ، دست کم ، ظاهرا از در سازش با آن پیش می آیند و میخواهند این امر را تلقین کنند که گویا آن ها نیز از طرفداران آزادی اندیشه و بیان اند .
اما ازادی اندیشه و بیان تا جایی که آن ها خود میخواهند . یعنی مردم چنان اندیشه ای داشته باشند و آن اندیشه را چنان بیان کنند که این جباران میخواهند .
جایگاه آزادی اندیشه و بیان
امروزه بشر هر آنچه که از تنوع فکری ، اندیشه ای ، سیاسی ، اجتماعی ، اقتصادی و فرهنگی و سرانجام مذهبی دارد ، در نتیجه آزادی بیان به دست آمده است .
جوامع بشر گوناگون است ، دیدگاههای انسان متفاوت است . هر کشوری سرود ملی جداگانه ای دارد . هر کشوری پرچم جداگانه ای دارد . برای آن که انسان صاحب خرد اند .
جامعه بدون اختلاف ، جامعه جانوران است . برای آن که جانوران خرد ندارند . انسان خرد دارد و این خرد میتواند یکی از سرچشمه های اختلاف در میان انسان ها باشد . البته اختلاف همیشه بد نیست . آن گونه که گفته اند از برخورد اندیشه ها جرقه ی حقیقت پدید می آید و این برخورد زمانی صورت میگیرد که اندیشه ها بیان شوند و بر یکدیگر اثر بگذارند . آزادی بیان پنجره گشوره ای رو به خورشید است که از آن میتوان تنوع رنگ رنگ عقیده و اندیشه های بشری را تماشا کرد .
این نتوع اندیشه و عقیده است که ضرورت آزادی بیان را به میان میآورد . اگر آزادی اندیشه بدون آزادی بیان نمیتواند مفهوم و هستی کامل خود را پیدا کند ، در جهت دیگر آزادی بیان بدون عقیده و اندیشه نیز نمیتواند مفهومی داشته باشد . رمه ی گوسفندان به آزادی بیان نیازی ندارند . برای آن که آنها اندیشه و عقیده ای ندارند که آن را بیان کنند . در این مفهوم آزادی بیان یعنی آزادی اندیشه و عقیده . به مفهوم دیگر ، آزادی بیان ابزاری است جهت رساندن اندیشه و عقیده ای برای دیگران .
حقیقت همیشه مشخص است و آزادی بیان نیز چنین است .
در تمامی کشورهایی که اعلامیه جهانی حقوق بشر را پذیرفته اند و در پای آن امضا کرده اند ، میتوان از نوعی آزادی اندیشه و بیان در آن کشورها سخن گفت . اما این آزادی بیان و اندیشه در همه ی این کشورها در یک سطح معین قرار ندارند . حتی در یک کشور واحد نیز آزادی بیان نمیتواند همیشه در یک سطح معین باقی بماند . این امر وابسته به چگونگی دولت هاست . دولت های استبدادی و توتالیتر دشمن آزادی اندیشه و بیان اند و در مقابل دولت های قانون سالار ، آزادی اندیشه و بیان را از اجزای تکمیل کننده جامعه مدنی میدانند .
در جهت دیگر آزادی یک فرد آن جا پایان می یابد که آزادی کسی دیگر آغاز میشود . انسان در یک شبکه گسترده ی اجتماعی زندگی میکند ، حالا این شبکه پیچیده و یا هم ساده ، مساله دیگریست . مهم آن است که هر فرد در این شبکه ناگزیر از آن است نتا از یک رشته قوانین ، سنت ها و خواسته های اجتماعی اطاعت کند . هر فردی در این شبکه میتواند عقیده خود را بیان کند . البته آن کسی که در کنار تو ایستاده است و در کنار تو زندگی میکند ، همان کسی است که دشمن توست که میتواند به بیان آزادانه اندیشه های خویش بپردتازد . حالا این اندیشه ها شاید با یکدیگر هم آهنگی و هم گونی نداشته باشند . شاید در نقطه مقابل هم قرار داشته باشند . نکته مشترک در بیان این همه اندیشه های متفاوت این است که کسی حق ندارد که به عقیده مخالف خود اهانت کند و بر کرانمت بشری شهروند دیگری تعرض نماید و یا هم با جبر عقیده خود را بر دیگران تحمیل کند . اصل عمده این است که با در نظر داشتن چنین شرایطی ، هر شهروندی حق بیان اندیشه و عقیده خود را دارد . اگر کسی یا گروهی بر این پندار ناصواب باشد که عقیده او یگانه راه رسیدن به حقیقت است و دیگران باید به دنبال او بیایند و حق مخالفت با او ندارد ، بدون تردید چنین کسی شایستگی زیستن در جامعه مدنی را ندارد . او یک شهروند نیست ، بلکه یک فاشیست خود رای و یک دیکتاتور خودکامه است .
گفته اند : (( همه چیز را همه گان میدانند و همه گان هنوز به دنیا نیامده اند . ))
هیچ عقیده ای در بر گیرنده کلیت حقیقت نیست . بلکه هر عقیده ای پاره ای از حقیقت را با خود دارد . بنای آزادی بیان ، زمینه گفتمان اندیشه ها را پدید می آورد و آن ها را چنان آیینه هایی در برابر هم میگذارد و این جاست که ما میتوانیم حقیقت تا بی نهایت جاری را تماشا کنیم .
عوامل باز دارنده آزادی اندیشه و بیان
تنوع و گستردگی عوامل بازدارنده ی آزادی بیان با تنوع و گسترده گی عوامل بازدارنده ی آزادی بیان با تنوع و گستردگی نظام های سیاسی در جهان پیوند دارد. عوامل بازدارنده ازادی بیان در نظام های گوناگون میتواند ظهور و عملکردهای گوناگونی داشته باشد .
در موجودیت یک چنین عوامل شبکه ای است که گاهی حتی در نظام های متکی بر قانون نیز ، قلم ها آزادانه بر برگهای کاغذ حرکت نمیکنند و زبانها در کامها آزادانه نمی چرخند . سانسور و نظارت بر آزادی اندیشه و بیان در حقیقت ، سایه هر نظام سیاسی است . به هر پیمانه ای که یک نظام سیاسی از ارزش های دموکراسی به دور باشد به همان اندازه سانسور ، سایه ی سنگینتر و خوفناکتری را بر امر آزادی اندیشه و بیان میگستراند . شاید بتوان گفت که سانسور همزاد زندگی اجتماعی انسان است که پس از پیدایش مطبوعات و رسانه های همگانی حضور دو چندانی یافته است . سانسور در گذشته ها چنان بوضوح ظاهر میشد که همه جا را تاریک میساخت . همه گان او را میدیدند و صدای وحشتناک نفس کشیدنش را می شنیدند ، اما سانسور امروزه در کشورهایی که ادعای داشتن قانون آزادی اندیشه و بیان را دارند به گونه ی سایه وار عمل میکنند.
سانسور ، همچون غول ویرانگر ، آرام نفس میکشد و گامهایش سبک و بیصداست . در کنار تو راه میرود . در نوک قلم تو جاری میشود . به جای تو می اندیشد. به جای تو ابراز عقیده میکند ، اما تو ظاهرا حضور او را احساس نمیکنی . امروزه سانسور ، استدلال میکند ، از ویرانگری خود به دفاع بر میخیزد . ویرانگری خود را به نام آبادانی قوم و نگهداری ارزش های ملی و مذهبی جا میزند . امروزه سانسور چنان چهره ی معصومانه ای بخود میگیرد . دلسوزی نشان میدهد . خود را وارث ارزشها میداند . گویی دل نگران فروپاشی تمام ارزش هاست . ارزش های مذهبی ، ملی ، استقلال و تمامیت ارضی و چه ها و چه ها ی دیگر . دشواری در اینجاست که او هیچگاه نمیخواهد در پیوند به این ارزشها با تو درک همگونی داشته باشد . اینکه ارزشها چیست و چه مرزهای مشخصی دارند ، این را دیگر او تععین میکند و تو باید با آن موافقت کنی . در غیر اینصورت آن به شیوه ی دیگر و ابزاری دیگر عمل میکند . امروزه سانسور چنین عمل میکند . بهانه گیر است . با تو دوست میشود و بعد با بهانه ای زبان تو را می برد . در این ارتباط میخواهم به حکایتی از لقمان حکیم اشاره ای کنم :
روزگاری در میان عقاب تیز چنگالی و کبک خوش آوازی رشته ی دوستی تنیده شد . کبک در سایه ی این دوستی از چنگال عقاب آسوده خاطر گشت و دیگر هراسی سبب نمی شد که روزان و شبان خاموش بماند و آن همه سرود و تغنی را در گلو خفه سازد . بلکه او دیگر آزادی بیانش ! را به دست آورده بود و هر چه دل تنگش میخواست میخواند . روزها و شب ها اینگونه در میان این دو دوست میگذشت ، ولی اندک اندک دلچسبی عقاب به خواندن های کبک کم میشد . عقاب ، دیگر نه تنها علاقه ای به شنیدن آن نداشت ، بلکه در فکر آن بود که چگونه و با چه بهانه ای این صداها را خاموش سازد . اتفاقا در یکی از شب های مهتابی که زیبایی ، زمین و آسمان را به هم پیوند میزد ، کبک فراز صخره ی بزرگی پر زد و از دیدن آن آسمان شفاف با ماه و ستارگان بیشمار ، شوق آزادی بیانش ! گل کرد و هوای گوارای کوهستان را در سینه فرو برد و با چهچه ی دلنشینی ، سرود تازه ای را در سکوت کوهستان رها کرد . عقاب که منتظر بهانه ای بود سر از زیر بال تفکر و مشورت ! بیرون آورد و با صدای خشم آگینی فریاد زد : (( های ! تو چگونه دوستی که من این جا در زیر این خورشید سوزان میسوزم و تو در زیر سایه ی آن درخت سرو ، سرود میخوانی ؟ )) کبک با حیرانی گفت : (( دوست بزرگ من ! حالا شب است و من روی این تخته سنگم نه در زیر درخت ! آنچه که در آسمان می تابد ماه است نه خورشید ! پس تو چگونه از تابش خورشید سوزان ، میسوزی !))
کبک تا خواست سرود نا تمام خود را از سر گیرد که عقاب بر خاست و چنگال تیزش را در گلو گاه او فرو برد و گفت : (( پس من دروغ میگویم ! پس من دروغگو هستم !
تو چگونه دوستی هستی که دوست خود را دروغگو میخوانی ؟))
کوهستان از صدای کبک خالی گردید ، اما شکم عقاب پر بود .
این روزها سانسور این گونه عمل میکند . در جامه ی قانون رسانه های همگانی به نام آزادی بیان به دیدار تو می آید . با تو دوست میشود و بعد بهانه میگیرد و تو تا تکانی بخود داده ای ، چنگال های خونریز او در گلوگاه و سینه تو فرو رفته است . با آنچه گفته ایم ، عوامل بازدارنده ی آزادی اندیشه و بیان در کشور را میتوان به شرح ذیل دسته بندی نمود :
دستگاه حاکمه
انگاره های نادرست دینی
سنت های سنگ شده ی اجتماعی آمیخته با نوع تقدس
شیونیزم قومی
فرهنگ خشونت و موجودیت نیروهای متکی بر تفنگ
مافیای رسانه ای
سانسور ساختاری
وابستگی مالی
خود سانسوری
شاید هم بتوان عوامل دیگری را نیز به این فهرست اضافه کرد .
در ارتباط به عامل خود سانسوری میتوان بحث جداگانه ایی را به میان آورد . اما اجالتا میتوان گفت خود سانسور از هر نوع آن که باشد آرادی اندیشه و بیان را صدمه می زند .
در نگاه نخست خود سانسوری ، معلول تمام عواملی است که از آنها نام برده شد ، اما در جهت دیگر این امر خود مانع بیان آزادانه ی اندیشه و عقیده میگردد . خود سانسوری میتواند ریشه در هراس نویسنده از وضعیت داشته باشد و یا هم میتواند برخاسته از نوع گرایش مذهبی – ایدئولوژیک باشد . در حالت نخست نمیتوان از نویسنده ای که به اصطلاح از سایه خویش می ترسد . انتظار داشت که رویدادها را آن گونه که رخ داده است بیان کند . او مسلما رویدادها را به گونه ای مینویسد که او را با کوچکترین خطری رو به رو نسازد .
در حالت دوم نویسنده ای که جهان را از پشت عینک دودی ایدئولوژیک نگاه میکند ، مسلما او در تلاش آن است تا جهان را آن در چار چوب تنگ ایدئولوژیک خویش بیان کند . چنین است که او نمیتواند که به بیان بیطرفانه رویدادها بپردازد .
به گفته ی مولانا جلا ل الدین محمد بلخی :
پیش چشمت داشتی شیشه کبود
زان سبب عالم کبودت مینمود
غیر از آنچه که گفته شد ، جاه طلبی و غریزه رسیدن به جاه و مال نیز سبب میشود تا نویسنده آن گونه بنویسد که بتواند غرایز خود را ارضا کند . البته چنین نویسندگان و خبر نگارانی در مطبوعات ما کم نیستند . روزگاری اندیشه گر فرزانه ای به یکی از مخالفان خود گفته بود : (( من دشمن تو و دشمن اندیشه ی تو ام ، اما برای آن که بتوانی اندیشه ات را بیان کنی حاضرم که جانم را فدا سازم . ))