۱۳۹۸ آبان ۲۱, سه‌شنبه

شعر ونقاشی

حق زن....

من زنم
همان زن که مرحمی ست ز التیام اندوه
همان زن که مادری ست فداکار و دلسوز

گاهی سرکشم آری      ببینم مردم آزاری
گاهی مغرورم و طماع      کنی از من تمنایی

گاهی دشمن جانت ام و می گویم دوستت دارم
گاهی خود دردمند ام اما غم تو می زدایانم

همان که خنده بر لبش خزان شده ز اندوه
همان زن که شادی اش را میبینی فقط از دور

همان که باید سایه ی مردی بالای سرش باشد
چون نمی خواهد حرف مردم پشت سرش باشد

همان زن که خانه ی بخت خوشبختی او باشد
سکوت می کند تا همیشه حق با مردش باشد

زنی که زیر دستان سلطه گر رام می شود گاهی
بجای اینکه آغوش شوهر پناهگاهش باشد

دم نمی زند از ترس فرط غیرت بابا
که شرف و آبرو برای او مهم ترین باشد

دوباره حرف نجابت شد و ما می شویم محدود
تا حجب و حیا برایمان جزء  زنانگی باشد

گاهی فرار تنها گزینه ی چاره است
وقتی قانون همیشه حامی مرد می باشد

فریاد ما از آزادی فقط کشف حجاب نیست
چون این شال تنها یک پارچه ی سفید می باشد

نه  رفراندوم  می خواهیم و نه جمهوری اصلاحاتی
که این وجدان بر دوش جامعه همچنان سنگین باشد

حرف ما حق دختر است حق زن
که این کاغذ نوشته شد تا حقوق بشر باشد